107

دفتر دلم

الان که دارم مینویسم،دو روز ار عید فطر گذشته،دوشنبه،اومدم خونه آقا،زندایی رفته حموم،منم اومدم روی تخت طاهره دراز کشیدم،یکم خوابیدم،سرحال شدم،یادش بخیر،مجردی که میومدم اینجا،چقدر شلوغ بود،داخل همین اتاق مینشستیممینشستیم،کلی گپ میزدیم با طاهره و زهرا،چقدر دوران خوبی بود،کلی خوش میگذشت،

دیشب هم تنها بودم خونه،برای دومین شبه که تنها داخل ساختمان بودم،چه درسهایی از زندگی میگیریم،خدایا شجاعت و دلیری رو از دو میخوام همراه با پول و ثروت و سلامتی،من آرزو دارم برم مسافرت،دور بزنم تمام سرزمینهای زیبای دنیارو که تو آفریدی،شکرت کنم،لذت ببرم از این فرصت بودن در زمین،

پس بهم،نیرو و ثروتش رو بده،همین حالا،همین لحظه،

تو میتونی،بهمه دادی،بمن هم بده،

چون من لایقش هستم،من بهترین استفاده رو از ثروتت میکنم،

پس بسم الله،


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 27 خرداد 1397برچسب:,ساعت10:44توسط یسنا | |