111

دفتر دلم

امروز  حالم خوب نبود،سرم داشت میترکید،پر از انرژی های منفی،قراره ی اتفاقی بیوفته که اصلا نمیدونم به صلاح همه هست یا نه،قراره ح مادرشو بیاره شهر خودمون،واسش خونه یگیره،بیچاره مادره،خونشو فروخته،میخاد بیاد خونه اینجا  اجاره کنه،غافل از اینکه چه اتفاقایی قراره بیوفته،خدا بخیر کنه،

چند روز پیش زنگ زدم به دایی ح،بهش گفتم،نزارین خواهرت بیاد شهر ما،تو رو خدا همون رشت خونه بخرین،

واسه اینکه این اتفاق نیوفته،خودمو جلو انداختم،گفتم،اگر بیاد من حسین و بیخیال میشم،کلی داد و بیداد که نیاد اینجا،

خدایا نمیدونم چیکار کنم،

حالم خیلی بده،استرس داره امانمو میبره،تصمیم گرفتم زنگ بزنم به سمیرا،ی فال تاروته یا قهوه ست،نمیدونم،اومدم خونه دخترم،تماس گرفتم،برام فال گرفتم،من ی سری حرفاشو قبول دارم،پارسال هم برام فال گرفت،باعث شد مانع خیلی از کارایی که میخواست انجام بدمو گرفت،

حالا بازم ی چیزایی گفت،گفت دست به هیچ اقدامی نزن،

گفت در ذهنت همش داری به طلاق فکر میکنی،اینکارو نکن،اون عمرش خیلی کوتاهه،گفت ی بیماری داخل قفسه سینه شه،که یک سال بعد گریبان گیرشد میشه،این مطلبو چند بار از فالگیرا شنیدم،حتی ی دفعه دختر عمه ش هم فال گرفت،گفت ح بیماره،اون موقع میخواست بره شهر رشت پیش مادرش بمونه،مغازه بزنه،رفت،مغازه زد،چند ماه بعد پشیمون و شکست خورده برگشت،نمیدونم درست یا نه،گفت من عذاب وجدان داشتم نسبت ب تو،تنهات گذاشتم،

در حالی که داشت میرفت خیلی مصمم بود واسه رفتن،

گریه کرده بودم که نره،تنهام نزاره،ولی رفت،

اون موقع داشتم جهاز دخترمو آماده میکردم،واسه عروسی ،شرایطو آماده کردم،تنها بودم،در تمام مدتی که لازمش داشت،کنارم نبود،واااای خدایا حتی یادآوری اون خاطرات حالمو بد میکنه،چقدر همه اتفاقا زود میاد و میره،

وامروز هم فال گیره دوباره گفت از بیماریش،

خشکم زد،سرد و کرخت شدم،میگه کاری نکن،بزار شرایط همانطوری که هست پیش بره،

دلم سوخت براش،برای خودم،هیچی از دنیا عایدمون نشد،در تمام عمر درگیر خانواده ش بودیم،همشون مردن یا زندان،

ححالا خودشم مریض،

آخر همشون میمیرن،مادرش میمونه تنها تنها،که همیشه نگرانش بود،

خدایا کمکم کن آروم باشم،آرامشمو حفظ کنم،

خدایا ازت خواهش میکنم جلوی این اتفاقو بگیر نزار مادرش بیاد به شهرما،اگر خدای نکرده برای ح اتفاق بدی بیوفته،داخل این شهر چیکار کنه،با ی پسر دیگه که اونم معتاده،

یا خدایا تو رو بحق خدادندیت،اگر صلاح و مصلحت اینکار نیست،پس بزار این اتفاق نیوفته،خدایا التماست میکنم،بزار همون شهر خونه بخره،بیچاره آواره نشه ،

خدایا ازت کمک میخوام،

الهی به امید تو،توکل بتو،



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 1 دی 1397برچسب:,ساعت19:12توسط یسنا | |