114

دفتر دلم

عجب روز بود امروز،صبح با مادر ح حرف زدم،بهش گفتم اشتباه کردی،چرا پاشدی داری میای اینجا،چطوری خونه نازنینتو فروختی،آخه الان در اوضاع بی ریختی مملکت،نباید میفروختی،خلاصه مخشو شستشو دادم،زنگ زد به ح،گفت،نمیام ،پشیمون شدم و از این حرفا،

ح هم بهش گفت،دیگه معامله کردم،تموم شد،نمیشه،و ازین حرفا،

بعدشم فهمید انگار این از طرف من آب خورده،

خونه دخترم بودم،که زنگ زد به دخترم، تهدیدم کرد،

میکشه منو،حق برگشتن بخونه رو ندارم،

فالگیره گفت،ی بار دیگه قهر میکنه،ولی پشیمون میشه،

یکبار توی زندگیم خواستم بمونم جلوش و زیر بار زور نرم.

خدایا توکل بتو.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 3 دی 1397برچسب:,ساعت18:10توسط یسنا | |