130

دفتر دلم

چه روزایی عجیبی و غریبی رو دارم سپری میکنم، پر از دلتنگی و شوکه کننده، خدایا باورم نمیشه، خواهرزاده ام و زنش دارن از هم جدا میشن، اونم پس از 10 سال زندگی مشترک، 

در این 10 سال واقعا کسی صدای ناسازگاری یا نداشتن تفاهم اخلاقی  شونو کسی نه دیده و نه شنیده، 

خدایا واقعا چه دلیلی میتونه باشه، 

در هر صورت من که اصلا نمیتونم بپذیرم، این جند روز خیلی گریه کردم، و امشب خیلی احساس دلتنگی کردم که دیگه نمیتونم زهرا رو ببینم یا دیگه عضو خانوداه ما نیست، وای خدایا چطوری میتونم حالمو خوب کنم، دوست دارم بشینم زار زار گریه کنم،

خیلی دوسش داشتم و همیشه حس خوبی ازش داشتم، خیلی خانوم مودب و آروم و خانوم به تمام معنا بود ی خانوم ورزش کار و سلامت اخلاق کامل، الان هم جز مربی تیم ملی دو میدانی شده، 

بعضی میگن شاید بخاطر همین موضوع تصمیم گرفته جدا بشه، آخه ازدواج کرد ادامه تحصیل داد و لیسانس تربیت بدنی گرفت و موقعیت ورزشی‌ ش بالا رفت دیگه قراره به کشورای خارجی بره، احتمال داد شاید شوهرش اجازه نده بره، اونطوری که مشخصه حق طلاق گرفت و مهریه رو بخشید، پس دیگه چرا از هم دادن جدا میشن، 

زهرا میگه ما با هم تفاهم نداریم ، ساز مخالف میزنیم، 

خیلی چیزای دیگه، خودش ابتدا اقدام به طلاق کرد، خواهر زاده ام هم میگه منم بی میل نیستم، چون مهریه ش زیاد بود صدام در نمیومد، الانم راضیم، حتی اجازه نداد کسی ریش سفیدی کنه، 

وای خدایا حالم خیلی بده، دوست دارم زار زار گریه کنم، بزنم توی سرم، آخه چرا، حقشون نبود، اینا خیلی خوب بودن، هم ما خیلی زهرا رو دوست داشتیم و هم اونا خواهر زادمو،

هر دو خانواده خیلی بهم ریخته هستن، 

خدایا یعنی سرنوشتشون همینجا تا همینجا بود، چرا، چرا چراگریه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1399برچسب:,ساعت23:7توسط یسنا | |