24

دفتر دلم

چندماهيه حسين(همسرم)در مهدي شهر سمنان مشغول به كاره،چند روزقبل از شروع كار

نيما(خواهر زاده ام)تماس گرفت و تقاضا كرد براي كار . حسين هم با كمال ميل پذيرفت.

كار شروع شدوهمه چيز به ظاهر خوب پيش ميرفت،تا اينكه يك روز حسين رو ديدم مضطرب

وپريشون به خونه اومد،بااسرارمن گفت:نيما اعتياد به موادمخدره،تمام دنيا ريخت رو سرم

بقدري گريه كردم،روزها چون شب تيره و تار شد،تااينكه تصميم گرفتم جريان و به برادربزرگش

بگم،برادرش گفت:پدرم تا اندازهاي درجريان موضوع است ولي مادرم خبر نداره، حسين مقداري

دارو تهيه كرد تاشايد كنار بذاره،ولي نشد.يك روز قضيه رو به پدرش گفتم،بنده خدافكر كرده بود

كنار گذاشته،حالا پس از ماهها هنوز همينطور درگيره،نميدونم چه اتفاقي ميوفته،اگر شيشه

مصرف كنه يا كراك ؛چه خاكي رو سرمون بريزييم.از زمان سربازي افتاد توي اين كار.اينو مطمينم

كه هيچ مشكل عاطفي و مالي نداشته،دوست و همنشين بد كار خودشرو كرده.خداياپناه مياريم

بسوي تو از شر دوست و همنشين بد
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,ساعت19:21توسط یسنا | |