47

دفتر دلم

سال 1391 باهمه اتفاق هاش تموم شد ، اميدوارم سال 92 سال پر بركت و رشدي براي همه بنده

هاي خدا باشه ، خيلي از كسايي كه پارسال در كنارمون بودند ولي حالا ديگه براي هميشه رخت بر

بستند و به دنياي ديگه  رفتند ،از ميون همه اين آدمايي كه رفتند دو نفر هستند كه در طول روز تمام

فكر و ذهنم رو به خودشون مشغول كردند ، يكي مادر نازنينمه كه هنوزم كه شش ماه از فوتش

گذشته نتونستم باور كنم كه از پيشم رفته و ديگه نميتونم چهره اش روببينم ، هميشه در نگاهش

عشق موج ميزد و يك نيرويي قلبم رو بهش متصل ميكرد، حالا گاهي اوقات چهره ي نورانيش رو فقط

در عالم رويا ميبينم . دوست داشتم امسال وقت تحويل سال روي خاكش باشم ولي مادر شوهرم تنها

بود ترجيح دادم كه  كنار يك مادر كه عمرش دنياست باشم و قدرش رو بدونم ، از مادرشوهرم هم موج

عشق دريافت ميكنم و هر وقت زنگ ميزنه با خلوص نيّت احوال منو ميپرسه ، هر سال عيد كلي

عيدي برام هديه ميده ، در نگاهش دوست داشتن رو كاملاحس ميكنم ، خدايا عمر با عزت و سلامتي

بهش عطا كن تا سايه اش سالها بر سرم باش ، ديگه از دار دنيا يك مادر موندهبرام . خدايا شكر.

نفر ديگه يكي از همكلاسي دوران دبيرستانمه كه اطلاعيه فوتش رو در امامزاده شيرعلي ديدم ،

خشكم زد ، البته دوستم آزيتا سالها بود كه در بستر بيماري بوده ، در بهترين سالهاي جوانيش بيمار

شد و در رختخواب بستري شد ، چه خاطراتي با هم داشتيم، سوم دبيرستان از شيراز به مدرسمون

انتقال پيدا كرد ، چقدر چهره زيبا و معصومي داشت ، انگار خدا هر چي زيبايي رو در چهره ي اين بنده

خلاصه كرده بود .همه بچه ها دوستش داشتند،  سال چهارم دبيرستان در حاليكهآماده ميشديم براي

كنكور خبر شهادت پدرش رو آوردند . خدا ميدونه كه چقدر گريه و زاري ميكرد ، خيلي باهاش

همدرديميكرديم . همان سال در كنكور در رشته پزشكي قبول شد و بعد شنيدم با پسر عمه اش

ازدواج كرده . دختر داييم اونوچند بار در دانشگاه تهران ديدش . هنوز عروسي نكرده بود كه شنيدم به

بيماري ام اس دچار شده ، بردنش آمريكا براي معالجه ، واي خدايا باور كردني نيست تمام اين سالها

در بستر بيماري بود و همسر وفادارش ازش يك لحظه جدا نشد، در آلبوم عكس هام چند تا عكس

دسته جمعي ازش دارم ، خدايا باورم نميشه چه اتفاق هايي در طول زندگي هر كس ميوفته . لحجه

زيباي شيرازيش هيچ وقت يادم نميره ، دوستاي دوران دبيرستانم رو دوستشون دارم و هميشه

بهترينخاطراتم مربوط ميشه به اون دوران . اي خدا وقتي به عمر كوتاه و پر ارزش بعضي آدما مي

انديشم  از خدا ميخوام منو يك لحظه به حال خودم نزاره، به بعض آرزوهايي كه در طول روز به فكرم

مياد ميخندم . خدايا روح مادرم و دوستم آزيتا رو در بهشت قرار بده و انشاالله شفيع من باشند در

جهان ْآخرت ، چون هردو پاك از اين دنيا سفر كردند .حالا كه به مرگ نگاه ميكنم نميترسم ، وقتي ياد

عزيزانت ميوفتي تازه خوشحال ميشي كه اونارو ملاقات ميكني .

 

 به اميد يك سال پر از معنويات و عشق

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 4 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:9توسط یسنا | |