55

دفتر دلم

نفر ديگه يكي از همكلاسي دوران دبيرستانمه كه اطلاعيه فوتش رو در امامزاده شيرعلي ديدم ، خشكم زد ، البته دوستم آزيتا سالها بود كه در بستر بيماري بوده ، در بهترين سالهاي جوانيش بيمار شد و در رختخواب بستري شد ، چه خاطراتي با هم داشتيم، سوم دبيرستان از شيراز به مدرسمون انتقال پيدا كرد ، چقدر چهره زيبا و معصومي داشت ، انگار خدا هر چي زيبايي رو در چهره ي اين بنده خلاصه كرده بود .همه بچه ها دوستش داشتند، سال چهارم دبيرستان در حاليكه آماده ميشديم براي كنكور خبر شهادت پدرش رو آوردند . خدا ميدونه كه چقدر گريه و زاري ميكرد ، خيلي باهاش همدردي ميكرديم . همان سال در كنكور در رشته پزشكي قبول شد و بعد شنيدم با پسر عمه اش ازدواج كرده . دختر داييم اونو چند بار در دانشگاه تهران ديدش . هنوز عروسي نكرده بود كه شنيدم به بيماري ام اس دچار شده ، بردنش آمريكا براي معالجه ، واي خدايا باور كردني نيست تمام اين سالها در بستر بيماري بود و همسر وفادارش ازش يك لحظه جدا نشد، در آلبوم عكس هام چند تا عكس دسته جمعي ازش دارم ، خدايا باورم نميشه چه اتفاق هايي در طول زندگي هر كس ميوفته . لحجه زيباي شيرازيش هيچ وقت يادم نميره ، دوستاي دوران دبيرستانم رو دوستشون دارم و هميشه بهترين خاطراتم مربوط ميشه به اون دوران . اي خدا وقتي به عمر كوتاه و پر ارزش بعضي آدما مي انديشم از خدا ميخوام منو يك لحظه به حال خودم نزاره، به بعضي آرزوهايي كه در طول روز به فكرم مياد ميخندم . خدايا روح مادرم و دوستم آزيتا رو در بهشت قرار بده و انشاالله شفيع من باشند در جهان ْآخرت ، چون هردو پاك از اين دنيا سفر كردند . حالا كه به مرگ نگاه ميكنم نميترسم ، وقتي ياد عزيزانت ميوفتي تازه خوشحال ميشي كه اونارو ملاقات ميكني . به اميد يك سال پر از معنويات و عشق

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:,ساعت8:48توسط یسنا | |