59

دفتر دلم

نپوشم ولي يه سرپناه داشته باشم كه شب سرم رو آسوده بزارم روي بالش .يك سال و نيمه كه كارت تق و لقه .تمام سعيتو كردي ولي باز هم ميتونستي بيشتر تلاش كني يا يه راهي براي روزها بيكاريت پيدا بكني .ميدونم اگه بگم خشمت ميگيره ولي خيلي كسايي رو ميشناسم هيچ از ما پايين تر هم نيستن ولي حسرت داشتن يه ماشين رو ميخورن تا بتونن باهاش يه لقمه نون در بيارن .كمااينكه خودمان در اين چند سال بارها شد براي داشتن يه ماشين درست و حسابي چشمون داشت در ميومد .يادمه چند مدت پيش كه آژانس كه بودي ميگفتي اگه ماشينم گاز سوز بود هيچ غمي نداشتم كلي پول برامون ميموند. خدا هم حرفت رو گرفت . اي كاش يه چيز بهتر از خدا تقاضا ميكردي. دوست ندارم اين حرفارو بزنم ولي اگه نگم شايد بعدا پشيمون بشم كه چرا نگفتم.يادم نميره طلاهايي رو كه از وام خريديم براي حفظ آبرو چه بلايي سرش آوردي علي و مهتاب خوردن ، نه خودشون خيري از اون ديدن و ما هم فقط خاطره ي بدش در ذهنمون موند. براي بار دوم : رفتي شهسوار براي حسين زاده كار كردي چه شبها و روزهايي ما تنها مونديم خونه و چه سختي ها براش كشيدي ولي به من كه شريك زندگي كه نه هويج زندگيت بودم چيزي نگفتي رفتي دادي علي و مهتاب خوردن بازم نه خودشون خير ديدن و يه خاطره بد هم موند در ذهنمون.حالا هم بدون اينكه برات مهم باشه نظر و دل من،پاشدي رفتي واسه خودت براي اين چندرقاز پول پيش خونه نقشه كشيدي و بازم توي شهسوار و ........نميدنم چرا اين داستان ها تكرار ميشه .من برات خيلي احترام قايلم ولي ديگه دوست ندارم بازيچه دست بعضي كاراي تو قرار بگيرم .هر اتفاقي كه اين سالها افتاد براي هر دومون درس هايي داشته ولي نبايد تكرار بشه. همه جاي دنيا آدم ميبينه كه يارو موافق يك امري نيست طرف دلجويي ميكنه تا طرف مقابل رو يك طوري رازي كنه ولي تو اصلا مشورت كه نميكني تازه حق به جانب گرفته زور و توهين ميكني .گاهي اوقات بعضي اتفاق ها توي زندگيت ميوفته خيلي خوبه ؛ چون ميتوني بفهمي كه چقدر پايه هاي زندگيت محكمه ؛ شايد قبلا خيلي ميترسيدم حرف مخالفت و تهديد وسط ميومد اونم بخاطر احساس مسوليّتي كه به شقايق داشتم ولي حالا وقتي ميبينم تو ذره اي به احساسم ارزش قايل نيست ؛ ديگه ترس واسه چي .اينقدر منطق دارم كه دركت كنم و يا حداقل احساسم رو بگم نه زياد و نه كم. هيچ گونه انتقاد و اعتراضي به برخوردات ندارم چون دارم سعي ميكنم آدم هاي اطرافم رو همانطوري كه هستن بپذيرم. تو چطور اينقدر به احساس برادر زاده ات اهميّت ميدي ولي به احساس دختر 20 ساله ات ارزش قايل نيستي . يك بار هم نشده باهاش حرف بزني ازش نظر بخواي ؛ يا شرايط خودت رو براش توضيح بدي ؛ حداقل دخترت وجود خودش رو توي خانواده حس كنه.كيارش رو تهران ديدي دو هفته كنج خونه افسرده شدي ، حالام نيكتا رو ديدي ميخواي يك برنامه اي بزاري تا بتوني به برادر و بچه اش هم سرويس بدي. اگر عدالت داشته باشي از حق ما كه بارها براشون دادي ديگه اين كار رو نميكني . گاهي اوقات حالم از احساسات افراطيت بهم ميخوره ؛نميتونيم مثل آدم بشينيم حرف بزنيم . وقتهايي كه اوضاع خوبه گل ميگيم و گل ميشنويم؛ مهم اينه كه اوضاع خرابه بتونيم همديگر رو درك كنيم. بعضي مسايل گذشته رو من فقط پاكشون كردم و حل نشده باقي مونده ؛ البته اين مشكل منه ؛خودم بايد يك طوري برطرفش كنم.تازه ميفهمم كه چرا اين قضيه بيكاريت تكرار ميشه ؛پايه هاي زندگي من سست و ناهمواره .روزگار هي ميخواد بمن بگه پاشو يه فكري براي خودت بكن ؛ من كه حالا سالم هستم بايد يه برنامه اي براي آينده ام بكنم. يك گيتار ارزش نداره كه من بخوام موضع بگيرم ولي در زماني كه من توي خونم يك يخچال يا ماشين لباسشويي يا خيلي نيازها داشتم تو نزديك به دو ميليون پول بردي دادي كف دست برادرت و زنش ؛ اونوقت من طي چند سال نخوردم و نپوشيدم با چه عشقي پول جمع كردم تا يه مكان خوب داشته باشم توش بشينم و حداقل خونه براي خودم ندارم يك جايي رهن باشه ولي گاهي اوقات من به شك ميندازي كه آيا در تمام اين مدت اشتباه كردم يا نه.هنوزم فكر ميكنم در اون شرايط بد بهم خيانت كردي ؛ البته خيانت شاخ و دم نداره ؛ بدترين خيانت صادق نبودن با شريك زندگيت كه تازه گيها هويج هستم.من و تو كه نتونستيم يك بچه مونو دانشگاه بفرستيم چطوري ميتوني اينقدر هنوز به فكر ديگران باشي.اينقدر آدم ها رو ميشناسم كه وضع شون از ما بدتر بوده ولي بچه هاشونو فرستادن دانشگاه آزاد. چه خوب شد كه به حرفت گوش ندادم و يك بچه ديگه نياورديم . اگر عاقل تر بودي الان شرمنده بچهمون نبوديم. بارها ديدم در خلوتش گريه ميكنه همه دوستاش حتي داغوناش هم بچه هاشونو فرستادن دانشگاه آزاد و غير انتفايي. دانشگاه كه فقط در س خوندن نيست درس هاي ديگري هم هست فقط توي اجتماع شكل ميگيره. حداقل توي اين شهر بزرگ پول كه نداريم خودمون رو رشد بديم شرايط ها ديگه اي هست بتوني جاي خاي نداشته ها مونو جبران كنيم.خيلي از آدم هستن خونه و زندگيشونو فروختن تا كار و كاسبي بزنن ولي مثل خر توي گل افتادن . ميگن گور خودت رو نديدي ولي گور همسايه رو كه ديدي.يگيش بابات يكيش باباي حسن ؛ يكيش فرزانه و خانم نظري و خيلي كسايي كه تو نميشناسي، حتما خودت بيشتر فكر كني ميتوني پيداش كني. اينو هم بدون كه من هر جا كه باشي پشتت هستم ولي شهسوار رو نيستم و از پول پيش خونه بخواي حتي يك قرون هم برداري براي كار مخالفم.موضوع اينه كه تو اگه هر تصميم خودخواهانه اي بگيري مارو هم بناچار با خودت داخل شرايط خودت ميندازي .

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:,ساعت11:5توسط یسنا | |